جدول جو
جدول جو

معنی پس باختن - جستجوی لغت در جدول جو

پس باختن
(وَ لَ)
در قمار برده را باختن
لغت نامه دهخدا
پس باختن
در قمار برده را باختن
تصویری از پس باختن
تصویر پس باختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
کنایه از عاشق کسی یا چیزی شدن، عاشق شدن
فریفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در باختن
تصویر در باختن
باختن، بازی کردن
کنایه از از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک باختن
تصویر پاک باختن
همه را باختن، همه چیز خود را از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر ساختن
تصویر پر ساختن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ کَ دَ)
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن:
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پس شاشیدن. رجوع به پس شاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ گُ تَ)
بد بازی کردن نرد و مانند آن (با وجود مهارت یا عدم مهارت) (فرهنگ فارسی معین). مقابل راست باختن، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین). مقابل راستبازی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
از سخنی که برشخصی گفته میشود خجل و شرمنده شدن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
هوس بازی کردن. در پی هوس رفتن:
هیچکس عیب هوس باختن ما نکند
مگر آن کس که به دام هوسی افتاده ست.
سعدی.
نشاید هوس باختن با گلی
که هر بامدادش بود بلبلی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ تَ / تِ گَ دی دَ)
دل دادن. عاشق شدن. شیفته شدن. فریفته شدن. شیدا شدن. و رجوع به دل باخته شود، زهره باختن. از ترس سخت مریض شدن یا مردن. سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ دَ)
قمار برده را باختن
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ شُ دَ)
غلط بازی کردن. خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن). (فرهنگ فارسی معین) ، دغل کردن در بازی و مکر کردن و فریب دادن. (از ناظم الاطباء) :
راست خوانی کنند و کج بازند
دست گیرند و در چه اندازند.
نظامی.
هر کس از مهرۀ مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه.
حافظ.
برده بودی و داوت آمده بود
چون تو کج باختی کسی چه کند.
(انوار سهیلی).
، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کج باختن
تصویر کج باختن
غلط بازی کردن خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن) : (برده بودی و دوات آمده بود چون تو کج باختی کسی چکند ک) (انوار سهیلی)، بد معاملگی کردن افساد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بد بازی کردن نرد و مانند آن (با وجود مهارت یا عدم آن)، بد معاملگی کردن افساد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا باختن
تصویر وا باختن
برده را باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس میختن
تصویر پس میختن
بد شدن پس از نیکویی، بدشدن، تنزل کردن، عقب رفتن: (روز بروز پس میشاشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک باختن
تصویر پاک باختن
پاکبازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
عاشق شدن فریفته شدن دل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب باختن
تصویر آب باختن
((تَ))
از دست دادن شکوه و هیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژ باختن
تصویر کژ باختن
((کَ تَ))
بد معامله کردن، فساد کردن، عمل کسانی که بازی نرد یا امثال آن را با داشتن مهارت و استادی کافی بد بازی می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
((دِ. تَ))
شیفته شدن، عاشق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاک باختن
تصویر پاک باختن
((تَ))
پاکبازی کردن
فرهنگ فارسی معین
جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به پشت افتادن، سقوط ناگهانی از شنیدن خبری هولناک
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست عوض کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، پس گرفتن، قبول کالای پس آورده
فرهنگ گویش مازندرانی